پیمانه کشیدن. باده نوشیدن. صاحب آنندراج آرد که در شعر ذیل از محمد زمان راسخ: ز سرها سجدۀ طاعت بریده ز هر پیمانه پیمانی کشیده. به معنی گرفته آمده و اما غریب است. (آنندراج)
پیمانه کشیدن. باده نوشیدن. صاحب آنندراج آرد که در شعر ذیل از محمد زمان راسخ: ز سرها سجدۀ طاعت بریده ز هر پیمانه پیمانی کشیده. به معنی گرفته آمده و اما غریب است. (آنندراج)
خویشتن را جمع کرده پس رفتن از برای جستن و این در گوسفند سرزن ظاهر است. (آنندراج). دورخیز کردن. خود راجمع کرده پس رفتن برای برجستن. (غیاث) : گر سپند آسا ز آتش می گریزم دور نیست میکشم میدان که خود را زود بر آتش زنم. ملاعبداﷲ فیاض. برگشته بختیهای ما میدان دولت میکشد از کجکلاهی دم زند بختی که واژون میشود. محسن تأثیر. چون مصور صورت آن دست و چوگان می کشد میرود از خویش و پندارم چو میدان می کشد. محمدسعید اشرف
خویشتن را جمع کرده پس رفتن از برای جستن و این در گوسفند سرزن ظاهر است. (آنندراج). دورخیز کردن. خود راجمع کرده پس رفتن برای برجستن. (غیاث) : گر سپند آسا ز آتش می گریزم دور نیست میکشم میدان که خود را زود بر آتش زنم. ملاعبداﷲ فیاض. برگشته بختیهای ما میدان دولت میکشد از کجکلاهی دم زند بختی که واژون میشود. محسن تأثیر. چون مصور صورت آن دست و چوگان می کشد میرود از خویش و پندارم چو میدان می کشد. محمدسعید اشرف
اطعمه فراوان فراهم کردن دعوت عده کثیر یا عام را. عده کثیری را اطعام کردن. (یادداشت مؤلف). گستردن سفرۀ طعام. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). تکلف بسیار در مهمانی کردن. به مناسبت امور خیری از قبیل عروسی یا جشن و سروری نظیر ختنه سوران و ولیمۀ حج و نظایر آن با تشریفات بسیار از مهمانان پذیرائی کردن و مجلسی بسیار آراسته و باتکلف ساختن. (فرهنگ لغات عامیانه) ، صورت قابهای طعام را کشیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : گر مسرفی به رنگ مصور ندیده است بر طاق خانه اش زده شیلان کشیده است. سلیم (از آنندراج). ، استفادۀ تام از مال و نعمتی کردن. (فرهنگ فارسی معین)
اطعمه فراوان فراهم کردن دعوت عده کثیر یا عام را. عده کثیری را اطعام کردن. (یادداشت مؤلف). گستردن سفرۀ طعام. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). تکلف بسیار در مهمانی کردن. به مناسبت امور خیری از قبیل عروسی یا جشن و سروری نظیر ختنه سوران و ولیمۀ حج و نظایر آن با تشریفات بسیار از مهمانان پذیرائی کردن و مجلسی بسیار آراسته و باتکلف ساختن. (فرهنگ لغات عامیانه) ، صورت قابهای طعام را کشیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : گر مسرفی به رنگ مصور ندیده است بر طاق خانه اش زده شیلان کشیده است. سلیم (از آنندراج). ، استفادۀ تام از مال و نعمتی کردن. (فرهنگ فارسی معین)
رنج کشیدن. پرستاری و مواظبت کردن کسی یا چیزی. تعهد و مراقبت و دلسوزی کردن امری: کشیدی همه ساله تیمار من میان بسته بودی به هر کار من. فردوسی. کمند اندر افکند و بر زین کشید نبد کس که تیمار رویین کشید. فردوسی. همه یاد دارید گفتار من کشیدن بدین کار تیمار من. فردوسی. تیمار رعیت کشد و انده درویش کایزد بدهاد او را جزانده و تیمار. فرخی (از آنندراج). سالاری باید بانام و حشمت که آنجا رود و غزو کند و خراجها بستاند چنانکه قاضی تیمارعمل ها و مالها می کشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 269). جودش چو کندغارت درهای یتیم آور کآخر نه یتیمان را تیمار کشد عدلش. خاقانی. شاهی که خلایق را تیمار کشد عدلش گرد نقط عالم پرگار کشد عدلش. خاقانی. چند تیمار از این خرابه کشیم آفتابی در آفتابه کشیم. نظامی. رجوع به تیمار و دیگر ترکیبهای آن شود
رنج کشیدن. پرستاری و مواظبت کردن کسی یا چیزی. تعهد و مراقبت و دلسوزی کردن امری: کشیدی همه ساله تیمار من میان بسته بودی به هر کار من. فردوسی. کمند اندر افکند و بر زین کشید نبد کس که تیمار رویین کشید. فردوسی. همه یاد دارید گفتار من کشیدن بدین کار تیمار من. فردوسی. تیمار رعیت کشد و انده درویش کایزد بدهاد او را جزانده و تیمار. فرخی (از آنندراج). سالاری باید بانام و حشمت که آنجا رود و غزو کند و خراجها بستاند چنانکه قاضی تیمارعمل ها و مالها می کشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 269). جودش چو کندغارت درهای یتیم آور کآخر نه یتیمان را تیمار کشد عدلش. خاقانی. شاهی که خلایق را تیمار کشد عدلش گرد نقط عالم پرگار کشد عدلش. خاقانی. چند تیمار از این خرابه کشیم آفتابی در آفتابه کشیم. نظامی. رجوع به تیمار و دیگر ترکیبهای آن شود
صاحب آنندراج گوید: اگر بصلۀ ’بر’ باشد یعنی بر تن کسی کشیدن، بمعنی پوشانیدن بود چنانکه مولوی گوید: چو پیراهن کشیدی بر تن او شدی همراز باپیراهن او. و اگر بصلۀ ’از’ باشد بمعنی برهنه کردن باشد
صاحب آنندراج گوید: اگر بصلۀ ’بر’ باشد یعنی بر تن کسی کشیدن، بمعنی پوشانیدن بود چنانکه مولوی گوید: چو پیراهن کشیدی بر تن او شدی همراز باپیراهن او. و اگر بصلۀ ’از’ باشد بمعنی برهنه کردن باشد
خود را جمع کرده پس رفتن از برای جستن (چنانکه گوسفند سر زن کند) : گر سپند آساز آتش میگریزم دور نیست میکشم میدان که خود را زود بر آتش زنم. (عبدالله فیاض)
خود را جمع کرده پس رفتن از برای جستن (چنانکه گوسفند سر زن کند) : گر سپند آساز آتش میگریزم دور نیست میکشم میدان که خود را زود بر آتش زنم. (عبدالله فیاض)